فاطمه صادقي دختر حجة السلام صادق خلخالي (دادستان سابق تهران)
چيزكي شورشوار در تمام آن سالها در من رشد ميكرد و من در تلاش بودم تا با انواع ترفندهايي كه ميشناختم ميان انتظارم از خودم و انتظار ديگران از من كه رابطۀ پيچيدهاي توأم با عشق و نفرت را با آنها تجربه ميكردم، برقرار كنم. هر چه بيشتر كتابهاي مطهري را ميخواندم، كمتر قانع ميشدم و دست آخر ديگر اصلاً خود را طرف خطاب او نميدانستم. از نظر من او روحانياي باسواد بود كه خيلي چيزها ميدانست و در مورد تجربههاي شخصي و اجتماعي از حجاب هرگز هيچ. نميتوانستم برايش احترام زيادي قائل باشم.برج عاج نشيني اين روحاني و عالم ديني كه مرگش نيز در جو آن سالها تأسفآور هم بود، به نظرم نابخشودني ميآمد.
او چه ميدانست پوشيدن روسري كه در آن عالم بچگي هيچ نيازي به آن نيست، چه حسي دارد؟ كمتر از آن ميدانست كه براي من پوشيدن حجاب براي نخستين بار به مردن ميمانست و نميتوانستم خودم را قانع كنم كه چرا يك كودك دختر كه هيچ علامتي از زنانگي در او مشاهده نميشود، به صرف اينكه به سن خاصي رسيده بايد روسري و بعدها هم چادر سر كند. حال گيرم كه مزايايي كه او در كتاب مسألۀ حجاب از آنها ياد ميكرد و من هرگز تا به امروز به آنها پينبردهام، حقيقت داشته باشند.تجارب و تحقيرهاي شخصي من و ديگران از حجاب در هيچيك از كتابهاي جلد اعلاي روحانيون حوزه كه بارها و بارها هم تجديد چاپ شدهاند، يافت نميشود.
كمتر از آن در شعارهاي رنگارنگي كه براي پاسداشت اين وظيفۀ خطير به خورد ما ميدهند. بگذاريد بگويم كه بعد از آن تجارب كودكي، تحقيرآميزترين جملهاي كه در مورد حجاب شنيدهام اين جمله بوده است كه: « حجاب براي زن مثل صدف است براي گوهري!» ميتوانستم جملاتي با شأن بيشتر از اين قبيل كه: «خواهرم، حجاب تو كوبندهتر از خون من است!» را تحمل كنم، اما جملۀ فوق را هرگز.
در جملۀ نخست توهيني نهفته است كه براي هر انساني قابل درك است. بيآنكه سازنده يا سازندگان آن را ديده باشم، ميتوانم حدس بزنم كه در روانشناسي تخريب شخصيت بايد زبردست بوده باشند. شما هم ميتوانيد حس كنيد چرا. در اين جمله ستايش با تحقير توأم ميشود. با تعريف از زن، اما، فقط به عنوان موجودي كه بايد زيبا باشد. بگذريم.
اينها را شما بس بهتر از من ميدانيد. در جملۀ بعدي اما نوعي شأنيت را احساس ميكنم. از مبارزه جويياش همراه با احترامي كه براي زنانگي من قائل ميشود، خوشم ميآيد، ولو آنكه مرا نفهمد و از منِ زن سرسري بگذرد.مطمئنم كه كسان بسياري اين تجارب را از سر گذراندهاند و من در اين ميان تنها نيستم. مجاز نيستم در اينجا از آنها ياد كنم، اما برايشان سخت احترام قائلم. تنها ميكوشم از خلال گشودن اين تجربۀ شخصي به اين پرسش پاسخ دهم كه چرا حجاب چالشي اساسي براي ما زنان است و نميتوان از آن به سكوت گذشت. خاصه در اين روزها كه مسأله ابعادي تلخ به خود گرفته است.
تو گويي ميشود يك شبه همۀ مبارزات و چالشهايي را كه زنان بسيار در اين راه متحمل شدهاند، ناديده گرفت. به گمان من اين امر غيرممكن است. نميخواهم در اينجا پر دور بروم و از اين حرف بزنم كه بحث پوشش آزادانه در كنار بحث آموزش از نخستين خواستههاي زنان در ايران بوده است. كتابهاي تاريخي پراند از ماجراي زناني كه همچون من از اين پوشش همراه با مزاياي نخواستني آن حس تحقير داشتهاند و حتي بعضاً به همين خاطر مجبور شدهاند در كنار دولتهايي بايستند كه از آنها هيچ دل خوشي نداشتهاند، بلكه تنها مزيتشان اين بود كه بعد از گذر از دالانهاي تنگ تاريخ پر از وحشت زنانه، دستكم به اين امر رضايت دادند كه زنان تا حدودي از پستوي خانه در بيايند. امثال محترم اسكندي و صديقه دولتآبادي و تاج السلطنه و مهرانگيز منوچهريان و نويسندگان شجاع عالم نسوان كه در نهايت قرباني بيپروايي خود شدند، تنها مشهورترينهاي اين تاريخاند.براي من چالش حجاب اما تنها به پوشيدن يا نپوشيدن مانتو و روسري يا چادر خلاصه نشد.
بحث ديگر بر سر خود پوشش اجباري بوده و هست. در تمام اين سالها چالش ابعادي ديگر و وسيعتر به خود گرفت و از بحث فردي به بحثي اجتماعي و سياسي بدل شد. كيست كه نداند در تمامي اين سالها «بيحجاب بودن» از مؤثرترين حربهها براي خاموش كردن صداي زنان معترض بوده است. بيحجابي با ضدانقلاب بودن يكي شد و اين واقعيت به سادگي ناديده گرفته شد كه اگر نگوييم اكثريت زنان، اما تعداد كثيري از آنها كه در انقلاب شركت جستند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، بيحجاب بودند.بزرگتر كه شدم، اما قضيه ابعادي پيچيدهتري به خود گرفت.
تقريباً بهزودي متوجه شدم كه بايد ميان روسري و چادر فرق بزرگي قائل شوم. اگر روسري براي كنترل جنسي من بود؛ البته به شيوهاي بس ناموفق، يا براي آن بود كه كمكم مرا از عالم بچگي بِكنند و به زور زنم كنند و زنبودن را به خوردم بدهند، بحث چادر چيز ديگري بود. ميديدم كه مادرم و بسياري ديگر از زنان دور و برم از چادر به شيوههاي مختلف استفاده ميكنند. هرجايي هر چادري را نميپوشند و تازه هر جايي هم خيلي تنگ رو نميگيرند. بهويژه وقتي قرار بود روحاني معظمي قدم به خانۀ ما بگذارد يا آنكه ما قرار بود نزد روحاني معظمي برويم، ميديدم كه خانمها از هميشه تنگتر روي ميگيرند و طبيعتاً در اين ميان دائماً با اين خطاب روبرو ميشدم كه: «مواظب حجابت باش!»، يعني آنكه تنگ رو بگير. آيا اين آقايان نامحرمتر از بقيۀ مردها بودند؟ به نظرم آري.
هرچه درجه و مقام بالاتر ميرفت، صورت بايد بيشتر پوشيدهتر ميماند. حجاب با قدرت همواره پيوندي ناگسستني داشته است.چادر فقط يك پوشش نبود و نيست. با چادر هزار نوع فاصلهگذاري، كدگذاري، همرنگ شدن، متمايز شدن، و امتيازدهي و امتيازگيري و ... صورت ميگرفت و ميگيرد. من نيز بايد ميآموختم كه در سلسله مراتب قدرت اريستوكراتيك روحانيت چگونه از چادر بايد استفاده كرد. چطور بايد آن را به ابزار قدرتي بدل كرد و بر ديگران اعمالش كرد. بايد ميآموختم چگونه علائم و نشانهها را به كار بگيرم و با آن براي خودم سري ميان سرها بشوم، به رسميت شناخته بشوم، ديده شوم، مزايا به من تعلق گيرد. ثابت كردم كه استعدادش را ندارم.
صرف پوشيدن روسري و مانتو هم كافي نبود؛ همچنانكه وقتي براي نخستينبار يواشكي مانتو و روسري را آزمايش كردم، احساس برهنگي ميكردم. امروز ميدانم كه بيش از احساس عرياني جسمي، عاري شدن از آنهمه عقبه، از آنهمه علامتگذاري، از آنهمه مزيت و تشخص و اعتبار، از آن اريستوكراسي بود كه آشفته و پريشانم ميكرد. پوشيدن مانتو و روسري با همۀ ترسها و خطرهايش، اما مزيتي ماجراجويانه و بس چشمگير داشت. مرا در كنار بسياري چيزهاي ديگر وادار ساخت تا بهدنبال بيبهره شدن از مزاياي اجتماعي و سياسياي كه با حجاب و چادر همراه بود، قدم در راهي ديگر بگذارم. با پوشيدن مانتو و روسري، بيهويت و خالي شدم و حال نياز بود كه هويت جديدم را خودم بسازم.
از اين هم نميگويم كه پس از انقلاب، حكومت تازه تأسيس پس از يك مداراي موقتي با تغيير ناگهاني لحن و گفتارخود زنان بيحجاب را ضدانقلاب و مزدور امپريالسم خواند و تظاهرات گوناگون زناني را كه حجاب اجباري را زير سؤال بردند، سركوب كرد. اينها قضايايي هستند كه بعدها به كرات روايت شدهاند. حتي براي خود من نيز در آن عالم كودكي كم كم اين موضوع بس بديهي به نظر ميآمد كه كسي كه حجاب ندارد، ضدانقلاب است. تنها بعدترها بود كه به ياد آوردم و فهميدم كه زنان خانهنشين مذهبي از قضا كمتر از بسياري ديگر در تظاهرات ضد رژيم شاه شركت جستند و بسياري از نسلهاي قديمي محافظهكار، آنها كه ديگر خود را صاحب بيچون و چراي انقلاب ميدانستند و از مزاياي حكومت اسلامي چه بهرهها كه نبردند، اصلاً قبول نداشتند كه زن بتواند به تظاهرات برود و فرياد بزند.در خانۀ خودمان و در ميان خويشان دور و نزديك اين جدال را از نزديك تجربه كردم و در موارد ديگر نيز شاهد آن بودم.
بسياري از اين بانوان محترم از شنيدن اينكه زنان در خيابان جيغ ميكشيدند و بر ضد شاه فرياد سر ميدادند، مو بر اندامشان راست ميشد. بسياري ديگر براي خود و دخترانشان ننگ ميدانستند كه زن از پليس باتوم بخورد و يا دستگير شود و شب را مجبور باشد در پاسگاه و ميان يك مشت مرد شب را صبح كند. بارها شاهد مرافعههايي از اين قبيل در ميان اطرافيانم بودم كه: «براي دختر اين كارها عيب است.» امروز اما همان آدمها عقبۀ رويۀ سركوبگرانۀ دولت اسلامي را تشكيل ميدهند و تشويقش ميكنند كه بر دختران به اصطلاح بدحجاب سخت بگيرد، چون وضع شهرمان «غير قابل تحمل» شده و وقتي دختران با اين «سر و وضع» به خيابان ميآيند، «كيان خانوادهها به خطر ميافتد». حق دارند.
در گفتاري كه زن در بهترين حالت مرواريد صدف است و زينت المجالس، ديدن دختران و زناني كه از زينت بودن به ستوه آمدهاند، عجيب است و بهترين كار آن است كه با مشت و لگد بار ديگر وادارشان كنيم زنانگي را به ياد بياورند.نسل من با تعجب تمام به همۀ اين تغييرات مينگريست و براي اين پرسش ساده كه اصلاً حجاب اجباري چرا هست و اين دعوا بر سر چيست؟، هيچ جوابي نميجست و نجسته است. در سرزميني كه آموزههاي ديني در بسياري موارد ديگر بهراحتي ناديده گرفته ميشوند، چرا بر سر حجاب زنان كه تازه بر سر تفسير آن در شرع اينهمه اختلاف وجود دارد و معلوم نيست كه از محكمات باشد، اينچنين پافشاري ميشود؟ آرزو ميكردم يكبار كسي يافت شود و پاسخي قانعكننده داشته باشد.
وقتي از يكي از روحانيون بسيار مشهور در مورد حجاب شرعي پرسيدم، با مضموني شبيه به اين پاسخ داد: « در شرع چنين حجابي نداريم. مسأله عرفي است.» و ديگري كه باز هم از روحانيون مشهور زمان خود و مدرس حوزه و دانشگاه بود برايم فاش گفت كه اصلاً حجاب در شريعت به معناي پوشش سر نيست و در كمال تعجب حتي مرا نيز دعوت كرد كه در رويۀ خودم در مورد پوشش تجديد نظر كنم. با اينحال هيچيك از آنها هرگز عقيدۀ خود را به صراحت براي عموم بيان نكردند؛ همچنانكه بسياري ديگر نيز امروز چنين نميكنند. ميدانيم كه آن معدودي هم كه شهامت داشتهاند، چگونه خلع لباس و متحمل مجازاتهاي ديگر شدهاند.
براي بسياري از مايي كه اين دوران را گذراندهايم، كتابهاي آقاي مطهري و امثال او حتي اگر به شكرانۀ بودجههاي هنگفت وزارت ارشاد و سازمان تبليغات اسلامي هزاران بار ديگر هم چاپ شود، پاسخگوي پرسش سادۀ بالا نيست. حتي خود او نيز به خوبي به اين امر واقف بود كه ديدگاه روحانيت ارتجاعي ديگر نميتواند پاسخگوي نسل جديد باشد. از همين رو كتاب خود را « مسألۀ حجاب» ناميد و در آن تلاش كرد تا رويكردي به اصطلاح علمي را نسبت به اين مسألۀ خطير در پيش گيرد. اما گمان نميكنم كه خود او نيز ميتوانست رويهاي اينچنين را كه در نهايت منجر به تخريب كل ماجرا و حذف مسأله شده است، تخيل كند.در تلاش براي به كرسي نشاندن دعوي حجاب، كتاب او بارها و بارها مورد تبليغ، خوانش، بازخواني و باز هم بازخواني هر چه بيشتر قرار گرفته است.
جالب آنكه نظام اسلامي با اين كار نشان داده است كه هنوز از مطهري و افكار او گامي فراتر نگذاشته و قادر نبوده متني بهتر از آن را توليد كند، آنهم براي موضوعي كه نه تنها كيان خانوادهها بلكه ديگر هستي و نيستي دولت اسلامي به آن وابسته شده است. در فرصتهايي كه براي اين موضوع گاه و بيگاه به كتابفروشيهاي قم و تهران سرك كشيدهام، و در متنهايي كه دستكم من خواندهام، مطهري هنوز هم دست بالا را دارد. ديگران در بهترين حالت حاشيههايي بر افكار او توليد كردهاند كه خود بعضاً حاشيههايي بر افكار راسل و روسو و ديگران بودهاند. آري، موضوعي به اين مهمي كه گفته ميشود با هويت زن مسلمان ارتباط تنگاتنگ دارد، تنها با مراجعه به آراي معدودي از فيلسوفان غربي امكان توجيه داشت.
بحث حجاب كه سرنوشت بسياري از دختران و زنان ما را تعيين ميكند، به لحاظ نظري از فقيرترين موضوعات بوده و هست و دليل آن هم روشن است. تلاشهاي نظري از پيش از انقلاب تا كنون قادر نبودهاند پا را فراتر از آن چيزي بگذارند كه مطهري زماني گذاشته است. اين بحران و آشفتگي بارها از سوي دستاندركاران نيز تحت اين عنوان كه « بايد كار فرهنگي كرد» مورد تأكيد واقع شده است. اما واقعيت آن است كه اتفاقاً كار فرهنگي زياد شده، اما كفگير به ته ديگ رسيده است.
همانهايي كه در تمام اين سالها كار فرهنگي كرده و موي خود را در اين آسياب، بهنظر من بيجهت سپيد كردهاند، ميدانند كه در اين مورد حرف جديدي وجود ندارد. حرفها و استدلالها همان حرفهاي قديمي است.
هر آنچه بايد گفته ميشد، گفته شده و چيزي نگفته باقي نمانده است. از همه چيز براي توجيه حجاب بهره گرفته شده است. بياييد اعتراف كنيم كه متأسفانه اين حنا ديگر رنگي ندارد و تنها بايد به زور متوسل شد. آنچه در اين باب نوشته شده، نه تنها امثال مرا كه با آن فرهنگ بار آمده ايم نتوانسته قانع كند، بلكه پاسخگوي بيشمار پرسشهاي نسل امروز نيست كه ديگر از تكرار بيپايان و هذيانوار اين مكررات سخت بهستوه آمده است.
براي يك نمونه از اين تلاشهاي اخير شوراي فرهنگي و اجتماعي زنان كه در سال 66 از اين رو تأسيس شد كه بتواند خلاًهاي موجود در مورد مسائل زنان را پوشش دهد و البته همچون بسياري ديگر از نهادها تنها كاري كه نكرده است، پرداختن به مسائل واقعي زنان بوده، در پاييز سال 86 دو مجلد را به موضوع «حجاب و عفاف» اختصاص داده است كه از هر حيث جالباند. مايلم برخي از مقالات و محتواي اين دو مجلد را در اينجا ذكر كنم تا در مورد آشفتگي نظري بالا تنها به دعوي صرف اكتفا نكرده باشم.
در يكي از مقالات اين مجموعه نويسنده در مطلبي با عنوان «پژوهشي در الزام حكومتي حكم حجاب» با اين ادعا كه «از منظر فلسفۀ سياسي حكومتها ميتوانند اتباعشان را ملزم به انجام يا ترك فعلي كنند»، و «اقتضاي حكومت بر الزام اتباع خود امري كاملاً بديهي و آشكار است» بر الزام حكومتي حكم حجاب رأي ميدهد. فراموش نكنيم كه در اينجا از استدلال نظري براي داشتن حجاب خبري نيست. ديگر نيست. بحث بر سر الزام و اجبار حكومتي آن است. يك گام جلوتر! اما اين مانع از آن نيست كه نويسندۀ محترم در ادامه مدعي نشوند كه الزام حكومتي و اطاعت از آن «شرعي» است.
البته اين استدلال با عنوان انديشۀ «تغلُّب» در تاريخ اسلام سابقۀ فراوان دارد و به هيچ رو نظريۀ جديدي نيست، اما جا دارد اين سؤال ساده پرسيده شود كه چنانچه حكومتها ميتوانند اتباع خود را به هر كاري ملزم كنند، در اينصورت خود پديدۀ حكومت اسلامي كه با عدم اطاعت از نظام شاهنشاهي و شوريدگي بر آن نظام سر برآورد، چگونه توجيه شدني خواهد بود؟ اين كه خود نقض آشكار مشروعيت حكومت اسلامي است.
مابقي مقالات مجلد اول اين مجموعه به بررسي آيات و روايات اختصاص دارد كه صد البته تازه نيست. مقالۀ پاياني اين مجلد از هر حيث جالب است، زيرا نه تنها مقالۀ نخست را كاملاً نقض ميكند، بلكه رويۀ حكومت را يكسره بر اساس ادلۀ فقهي زير سؤال ميبرد. نويسنده باز هم به «بررسي الزام حجاب در حكومت ديني» ميپردازد و پس از در انداختن بحثي نيمه ديني، نيمه جامعهشناختي ميگويد:«در سالهاي نخستين انقلاب حجاب تبديل به فرهنگ اجتماعي گرديد و در بخشهاي زيادي بدون آنكه آن اجبارها شكل بگيرد، با اكثريت جامعه همراهي ميكرد، اما از آنجا كه رفتارها شكل خشونتآميز پيدا كرد، و فلسفۀ حجاب تبيين نشد [؟] و مفهومي متفاوت پيدا كرد، امروز شاهد بياثر شدن قانون و تزلزل اقتدار آن هستيم.»
از نگاه نويسندۀ محترم عدم تبيين بحث حجاب باعث بياثر شدن قانون و تخلف از آن بوده است. جالبتر آنكه نويسنده خود با بررسي روايات و آيات گوناگون بر اين امر معترف است كه «در آيات و روايات... هرگز نكتهاي كه دلالت بر الزام و اجبار حجاب و مجازات بدحجاب به صورت تعزيري داشته باشد، وجود ندارد... در هيچكدام از اين منابع [ قرآن و حديث] مطلبي در جهت الزام حجاب نيامده و هيچ حديثي مبني بر اينكه در حكومت پيامبر، امام علي، و حتي خلفا و حكام اسلامي، كسي را بر عدم رعايت حجاب مواخذه و مجازات كرده باشند، نقل نشده است.»
و در ادامۀ مطلب به درستي بر اين نكته تأكيد ميكند كه در واقع عكس موضوع صادق بوده است. يعني امامان و خلفا چنانچه كنيزي را ميديدند كه سر خود را پوشانده او را وادار به ترك آن ميكردند و يا به مجازات ميرساندند!
مجموعه مقالات مجلد دوم نيز عمدتاً از نوع مقالاتي است كه به بحث ديني حجاب اختصاص دارند. اما در اين مجموعه نيز مقالهاي باز هم جلب توجه ميكند با اين عنوان «نقدي بر مادۀ 638 قانون مجازات اسلامي در جرم انگاري بدحجابي». نويسنده در اين مقاله يكي از مهمترين موضوعات يعني قانون مجازات اسلامي را كه اخيراً بحث از دائمي شدن آن در بين است، در مورد جرمانگاري مورد بررسي قرار داده است.
در اين مادۀ قانوني چنين آمده است: «هر كس علناً در انظار و اماكن عمومي و معابر تظاهر به عمل حرامي نمايد، علاوه بر كيفر عمل، به حبس از ده روز تا دو ماه يا تا 74 ضربه شلاق محكوم ميگردد و در صورتي كه مرتكب عملي شود كه نفس آن عمل داراي كيفر نميباشد، ولي عفت عمومي را جريحهدار نمايد، فقط به حبس از ده روز تا دو ماه يا 74 ضربه شلاق محكوم خواهد شد. تبصره: زناني كه بدون حجاب در معابر و انظار عمومي ظاهر شوند، به حبس از ده روز تا دو ماه يا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ريال جزاي نقدي محكوم خواهند شد.» نويسنده با نگاه حقوقي و شرعي قانون مجازات اسلامي را در اين بندها دچار اشكال دانسته است و پيشنهاد به اصلاح آن داده است، به نحوي كه لزوم رعايت حجاب را براي زنان غير مسلمان و سالخورده قابل نقد دانسته است.
مجموعه مقالات فوق كه نمونههاي آنها را در ساير نشريهها و كتب چاپ شده در همين چند سال اخير به وفور ميتوان يافت، حاوي حقايقياند كه در جدال زورگويانه در مورد حجاب اجباري به راحتي ناديده گرفته شدهاند. نخست آنكه بر اساس خود اين اسناد كه توسط نهادهاي ذيربط توليد شدهاند،
در مورد اين مسأله اختلافات زيادي هست كه آيا اساساً در شرع چيزي به نام حكم در مورد حجاب وجود دارد كه حال مسنلزم تعزير باشد؟ در واقع براساس همين مدارك، بيحجابي اجباري در شريعت رويه بوده است، اما حجاب اجباري هرگز.
در اين مورد نيز كه آيا حكومت ميتواند زنان را به داشتن حجاب مجبور كند يا خير، پاسخها و شبهات آنقدر زياد و آنقدر گوناگوناند كه براي يك خوانندۀ عادي و غيرحرفهاي هم كاملاً روشن ميشود كه در هيچيك از موارد مربوط به فقه و قانونگذاري و بسيار كمتر از آن در رويۀ عملي در مورد پوشش اجباري بحث بر سر رعايت محكمات اصول شرعي نبوده و نيست. در واقع بر اين اساس نه در نظام اسلامي و نه در هيچ نظام ديگري حجاب نميتواند بر اساس دلايل شرعي اجباري باشد و مسلماً اينكه حكومت نميتواند در اين مسأله به زور متوسل شود. از اينرو قانون مجازات اسلامي نيز در اين ميان سندي مغاير با شرع است؛ همچنانكه متخصصين امر اذعان ميكنند.
اينها را هم ساليان سال است كه ميشنويم و ميدانيم. بيشمار مطالب در اين باب نوشته شدهاند كه من از آن ميان تنها برخي از نمونههاي اخير را گزينش كردم. و چه دليلي از اين محكمتر كه چنانچه اختلافي در اين باب نبود، چرا پس از گذشت ساليان بسيار اينهمه وقت و بودجه مصروف اين موضوع ميشود تا پوشش اجباري را توجيه كرده و رويۀ زورگويانه در مورد آن را نيز جا بيندازند. گو اينكه هر چقدر بيشتر نوشته ميشود، كمتر نتيجه ميدهد و كمتر قانعكننده ميشود، از آنرو كه ميان دستگاههاي ذيربط و خود مراجع و متخصصان نيز در اين باب اختلافات جدي وجود دارد.از اين هم نميگوييم كه رئيس جمهور كه خود را مهرپرور مينامد، وقتي در مورد حجاب از او پرسيدند، چگونه با عوامفريبي پاسخ داد: «آيا همۀ مشكلات ما خلاصه شده در دو تا موي خانمها؟ آيا در مملكت هيچ كار ديگري وجود ندارد كه انجام بشود؟»
جدال دائمي خياباني در مورد حجاب اين روزها رنگ ديگري به خود گرفته است. قرار است همه چيز از نو زير چكمه له شود و كسي هم دم بر نياورد.
حتي كساني كه خود روزي به نام شرع همۀ اينها را توجيه ميكردند، اكنون گرفتار صداي شوم چكمه شده و زبان در كام كشيدهاند. بنابراين مسأله ديگر به هيچ رو بر سر انتخاب ميان كار فرهنگي و كار نظامي در مورد حجاب نيست. مسأله بر سر خود حجاب اجباري است.
از بسياري نسلهاي پيش از من تا به امروز هر روز اين صدا رساتر به گوش ميرسد كه به هر دليل و با هر توجيهي بسياري از زنان ديگر نميخواهند هيچ نوع پوشش سري را اعم از چادر، روسري يا به هر شكل ديگري تحمل كنند. اين صدا آنقدر واضح، آنقدر بلند و آنقدر ديرينه و تاريخدار است كه براي شنيدن آن به لوازم كمكي هيچ نيازي نيست.همه خوب ميدانند كه براي موضوع حجاب تنها يك راه حل وجود دارد و آنهم واگذاري امر پوشش به انتخاب فردي خود زنان است.
اگر كيان خانواده، اجتماع، و حكومت اسلامي به حجاب وابسته شده است، پس لاجرم اشكال را بايد در آن كيان، در بنياد آن خانواده، در آن اجتماع و در آن حكومت جست كه خود تجديد نظري جسورانه اما ضروري را ميطلبد.
اما در واقع چنين نخواهد شد، يا لااقل نه به اين زودي. اكنون نظام اسلامي يا دستكم بخشهاي مهمي از آن تهاجميتر از هميشه با زنان برخورد ميكنند؛ بهگونهاي كه از ابتداي انقلاب تا كنون در هيچ حكومتي چنين رويۀ تهاجمياي را نميتوان سراغ كرد. بايد پرسيد چه چيز اين خشونت و تهاجم را كه رويكردهاي مربوط به حجاب تنها يكي از بيشمار ابعاد آن را تشكيل ميدهد، موجب شده است؟حجاب و مأموريت دولت مقدس نظام اسلامي ما از هر دولت و نظام ديگري ولو آنهم اسلامي بوده باشد، همواره برتر و بالاتر در نظر گرفته شده است. از همان ابتداي انقلاب تصور ميشد كه نظام اسلامي در ايران موهبتي الهي است. مأموريت مقدس مبارزه با امپرياليسم، برقراري عدالت جهاني، آزادسازي دنيا از چنگال قدرتهاي جهاني و خلاصه تغيير جهان به آن سپرده شده است و بالتبع در اين مسير بسيار چيزها ميبايست تغيير كنند. اين ادبيات افت و خيزهاي بسياري داشته است. اما اخيراً در بيانات بسياري از رجال سياسي، در مكاتبات و نامهنگاريهاي آنها با سران جهان، با پيشنهادهاي عجيب و غريب براي اصلاح دنيا و مردم آن و جز اينها از نو ظاهر شده است؛ هر چند با در نظر گرفتن وضع اسفناك اقتصادي و اجتماعي و ... ديگر كمتر قانع كننده.
شايد هيچ دولتي در جهان الا نو محافظهكاران آمريكايي و رژيمهاي سابق كمونيستي در جهان از اين حيث شبيه ما نبوده باشند كه حضور خود را بر اريكۀ قدرت و در دست داشتن افسار تودهها را خواه به صورت الا بختكي يا با سركوب شديد مخالفين و با قوۀ قهريه، چنين مقدس بدانند كه به خود جرأت دهند به هر اقدامي در ارتباط با شهروندان مبادرت كنند؛ بيآنكه نگران پيامدهاي آن باشند.
حوادثي همچون تهاجم نظامي به عراق و افغانستان، زندان ابوغريب در عراق، خليج گوانتانامو و جز اينها براي صدور به اصطلاح دموكراسي در جهان همانقدر از تصور اين مأموريت مقدس سرچشمه ميگيرند كه تصور ايجاد عدل و عدالت جهاني، و به اصطلاح نجات جهان در گفتار دولتمردان نظام اسلامي. روشن است كه بيش از هر چيز اين گفتار در واقع ابزاري براي رفع و رجوع بحران مشروعيت سياسي دولتهايي بوده است كه همواره با آن در داخل و خارج دست به گريبان بودهاند. جالب آنكه در واقع نظام اسلامي با غصب آنچه كه در آموزههاي شيعي توسط مهدي موعود بايد به انجام برسد، براي خود جايگاه و شأني مقدس را قائل شده است كه كمتر مورد پرسش قرار گرفته است.سواي بسياري مسائل ديگر اين رتوريك بسياري از طرحهاي امنيت اجتماعي، بگير و ببند شهروندان، آزار و سركوب فعاليتهاي مدني و غير خشونتآميز و ... را عميقاً توجيه كرده و مشروعيت نظام اسلامي را دستكم به صورتي نيمبند و در كوتاه مدت تأمين كرده است. در تمام اين سالها شاهد بودهايم كه هر گاه مشروعيت نظام اسلامي به پايينترين حد خود رسيده اين رتوريك تشديد شده و بر عكس زماني كه مشروعيت مردمي آن بالنسبه بالا بوده است، اين تصور نيز تا حدودي كنار گذاشته شده است.به گمان من نه تنها موضع تهاجمي حكومت در مقابل زنان بلكه بسياري ديگر از اقدامات آن براي محو صداهاي منتقدانه تا حدود زيادي از همين تصور و تخيل مأموريت مقدس و بالتبع بحران مشروعيت سياسي نهفته در پس آن سرچشمه ميگيرد. غرور و تبختر نهفته در تخيل مأموريت مقدس زماني به تجربههاي اسفباري از انواعي انجاميد كه در تمام سالهاي پس از انقلاب شاهد آنها بودهايم. جالب آن است كه براي زن ايراني و بيآنكه از او پرسيده باشند، در اين تخيل نقشي در نظر گرفته شده است كه مطلقاً و تنها با پوشش اسلامي او به انجام خواهد رسيد. وقتي جامعهمان ميرود تا از همۀ ديگر مظاهر دين عاري شود، تنها يك چيز همچنان توجيهگر آن مأموريت جهاني خواهد بود و آنهم حجاب زنان است.پس از يك افت نسبي، اين تخيل به اشكال ديگري در رتوريك مقامات سياسي و شخصيتهاي فرهنگي به ويژه در توجيه برخورد با زنان و پوشش آنها ظاهر شده است. براي نمونه پژوهشگر محترمي كه انقلاب اسلامي را «انقلاب اسلامي را انقلاب حجاب» مينامد، با همان سادهسازي هميشگي و سياه و سفيد كردنِ همۀ مجادلات و تحولات سياسي و اجتماعي در جهان امروز، به گونهاي هيجانزده از تصور همان مأموريت جهاني كه به اعتقاد او به دنبال وقوع انقلاب اسلامي در ايران حادث شده است، مينويسد: «در بخش عظيمي در جهان اسلام كه تا اين زمان شيفتۀ انديشههاي غربي بود، گرايش به حجاب بيشتر شد؛ بدين ترتيب غرب پس از چندين دهه تلاش، در خارج از مرزهاي خود و در حوزۀ كشورهاي اسلامي، با شگفتي شاهد بازگشت مسلمانان به حجاب بود.
شگفتتر آنكه در دو دهۀ اخير، زنان مسلمان در اروپا و آمريكا نيز همچنان بر حجاب اصرار ميورزند... حجاب امروز به صورت يك مسألۀ بحرانزا براي كشورهايي مثل فرانسه درآمده و هر روز جديتر از پيش ميشود. به علاوه ميتوان پذيرفت كه امروزه حجاب در ميان زنان فرهيختۀ كشورهاي در حال توسعۀ مسلمان مانند مصر، سوريه، و حتي تركيه كه روزگاري كمتر زمينۀ مقبوليت داشت، مورد استقبال قرار گرفته و شمار فراواني از زنان دانشگاهي به حجاب روي آوردهاند...» طبعاً ايشان اشارهاي به اين ندارد كه مسأله در ايران نيز شكل بحران اجتماعي را به خود گرفته است و از اين هم سخن نميگويد كه همان نسل جديدي از زنان مسلمان در بسياري از كشورهاي اسلامي كه به قول ايشان به حجاب روي آوردهاند، اگر بخواهند در خيابانهاي تهران يا ديگر شهرهاي ايران راه بروند، مورد توهين و تحقير قرار خواهند گرفت و قطعاً توسط مأموران انتظامي به عنوان مصاديق بارز بدحجابي و بيحجابي دستگير خواهند شد! در عين حال به نظر ميرسد دستكم بخش مهمي از آن مأموريت مقدس كه در تمام اين سالها هرگز به درستي معلوم نشد كه دقيقاً چيست و همچنان در هالهاي از ابهام باقي ماند، آن است كه زنان همۀ جهان را وادار كنيم تا پوشش مورد نظر ما را پذيرا شوند!
رتوريك نهفته در اين گفتاربه هيچ رو تازگي ندارد. همانطور كه آقاي مطهري در توجيه حجاب به راسل و ديگر فيلسوفان غربي مراجعه ميكند و خواستههاي زنان و مردان ايراني را يكسره كنار ميگذارد، نويسندۀ مورد بحث ما نيز براي توجيه حجاب، پوشش زنان مسلمان و حتي غير مسلمان در ديگر كشورها را به عنوان شاهدي بر صدق گفتار خود ميآورد. باز هم زن ايراني، خواستههاي او و آنچه او ميخواهد، كمترين اهميتي ندارد. از ديگريِ غير ايراني دليل و شاهد آوردن و از او به عنوان مرجع براي صدق سخن استفاده كردن در واقع همواره از ويژگيهاي اصلي رتوريك مورد بحث در باب حجاب بوده است.موارد زيادي را شاهد بودهايم كه در آنها زن غربياي كه به تازگي مسلمان شده و حجاب را قبول كرده، به عنوان دليلي براي اثبات حقانيت اسلام و حجاب او نيز به عنوان الگوي مناسبي براي زن ايراني مورد ستايش و تمجيد قرار گرفته است! در واقع اين گفتار به اصطلاح غرب ستيزِ مدافع حجاب در نهايت سر از دامان همان غربي درميآورد كه در ظاهر مورد تنفر است و ادعا ميشود زن ايراني را مسخ كرده و او را كوركورانه و تقليدوار به دنبال خود كشيده است!رتوريك مأموريت مقدس در واقع به دليل پيوند عميق آن با بحران مشروعيت آشكارا با خشونت توأم است. بيدليل نيست كه وقتي كشورمان در آستانۀ همه نوع بحران اجتماعي و اقتصادي قرار دارد، طرحهاي امنيت اجتماعي هر بار به شكلي تازه ظهور ميكنند و از نو به خشونت دامن ميزنند. البته كسي به اين پرسش ساده نيز پاسخي نميدهد كه با در نظر گرفتن ابعاد وسيع نارضايتي داخلي، آن مأموريت مقدس جهاني چگونه قرار است به انجام برسد.چرا به حجاب اجباري "نه" ميگوييم؟ما زنان سالهاست كه حجاب اجباري از انواع گوناگون آن را با پوشيدهگويي و فاشگويي، با طعنه، اعتراض، استدلال، مقاومت مدني و هزاران شكل ديگر نقد كرده و خواهيم كرد. امروز اما به نظر ميرسد با در نظر گرفتن رويۀ تهاجمي نظام اسلامي بايد از نو دربارۀ آن سخن گفت، بايد به آن «نه» گفت. بايد گفتاري ديگر را آغاز كرد. موضوع را نميتوان به سادگي و با دستور اين سردار و آن سردار، با دستگيري تعداد زيادي از زنان در خيابانها و شركتهاي خصوصي و بيرون كردن آنها از ادارات و غيره فيصله داد. به نظر من جدال اصلي در راه است. جدالي كه بانيان «طرح امنيت اجتماعي» و «ارتقاي عفت عمومي» مبتكر آن بودهاند.اين حجاب چيست؟ آيا آنگونه كه ادعا ميشود بازگشت به ارزشهاي سنتي است؟ به گمان من نه.در فرهنگ و جامعۀ ما تعادل و نظم جهان و همزمان بيتعادلي و در هم ريختگي نظم آن همواره تابعي از پوشش ما زنان بوده است. اگر در اسلام سنتي زن از آن رو ميبايست پردهنشين و پوشيده باشد كه تعادل جامعه را حفظ ميكرد و نظم آن را موجب ميشد، پس از انقلاب اسلامي رويهاي معكوس شكل گرفت. در انديشۀ انقلابيون جهان تبيين شده بود، حال نوبت تغيير آن بود و زن مسلمان با حجاب «كوبندۀ» خود نشانهاي از اين تغيير جهان و به انجام رساندن آن مأموريت مقدس به شمار ميرفت.حجاب بر آمده از نظام اسلامي به هيچ رو به حجاب سنتي شباهت نداشت، از اينرو كه دقيقاً بر هم زنندۀ تعادل جهانياي بود كه آن مأموريت مقدس قصد به انجام رساندنش را داشت. در اين گفتار نيز همچون اولي همه چيز به پوشش من زن وابسته بوده است. فرقي نميكند تعادل باشد يا بينظمي و درهم ريختگي. من زن بايد همواره با پوششم يا مدافع نظم مستقر يا بر عكس مدافع بينظمي ميبودم.پوششي كه در هر حال ادعا ميشود اسلامي است براي ما همواره به يكي از اين دو مقصد و يا همزمان به هر دو ختم شده است. هم برقرار كنندۀ تعادل جامعه و هم مشروعيت بخش آن مأموريت مقدسي بوده است كه قصد دارد جهان را تخريب و از نو بسازد. سر در گمي گفتار سياسي در مورد حجاب نيز از همين دوگانگي و تضاد سرچشمه ميگيرد و درست به همين دليل براي زناني همچون من پوشش اجباري مصداق بارزي از اين قرار گرفتن در جايگاه نامعلوم و رفت و برگشتهاي مداوم و بينهايت است. آنجا كه پاي خانواده و نظام اجتماعي در جامعۀ ما در ميان است، من با پوششم تعادل و عفت را بنا ميكنم و آنجا كه پاي آن مأموريت مقدس در ميان است، برهم زنندۀ آن تعادلم. نظام اسلامي به پوشش من از همين رو محتاج است.ميتوانم با همۀ آن كساني هم كه درست عكس تجربۀ مرا داشتهاند، نيز احساس همدلي كنم. كساني كه بر خلاف من اما باز هم به خاطر آن تعادل مردانه، آن رابطۀ قدرت و آن مأموريت مقدس مجبور بودهاند پوشش خود را كنار بگذارند. در مورد اين دومي نيز بايد سخن گفت. زيرا به خاطر حساسيت موضوع حجاب و پوشش اجباري وضعيت زناني كه مجبور بودهاند از خود رفع پوشش كنند، همواره به حاشيه رانده شده و مسكوت گذارده شده است.
در هر دوي اين گفتارها من با حجابم، هم فاعل بودهام و هم مفعول. آنجا كه پاي تعادل در ميان است، اگر روسريام، چادرم عقب برود و اندامم نمايان شود، فاعلم و تعادل جامعه را، عفت آن را، و خلاصه همۀ آن چيزهايي را كه به دست آمده در طرفه العيني به هم ميزنم. نيز با حجابم به امپرياليسم جهانخوار«نه» ميگويم و به او ثابت ميكنم كه نظام مقدس از حقانيت بيچون و چرا برخوردار است. در اينجا تعادل و نظم را برهم ميزنم. اين هر دو اوج نقش فاعلي من است. در هيچ مذهب و آييني تاكنون براي زن هرگز اينقدر نقش فاعلي و اثرگذاري قائل نشدهاند كه با حجاب و پوشش به او داده شده است. اما نكتۀ ديگري را هم بايد اضافه كرد و آن اينكه در هيچ آييني نيز زن تا اين حد به واسطۀ زن بودن تخريب نشده است كه ما او را با حجاب اجباري تخريب ميكنيم. زيرا حجاب هم منتهاي نقش فاعلي زن است و هم نهايت مفعول بودن او.
اگر زن ايراني با پوشش خود عامل ايجاد تعادل در جامعه و بيتعادلي در نظم مستقر جهاني است، اما مدال افتخاري به او نميدهند و اصلاً آدمش بهحساب نميآورند. نقش او فقط به همين ختم ميشود كه تابع باشد. با اعطاي اين مدال، ما را چهار ميخ ميكنند. من اين نشان افتخار را نميخواهم. اين مرداناند كه از ما ايجاد تعادل يا بينظمي را طلب ميكنند. من زن محكوم به آن بودهام كه مأموريت را به انجام برسانم بيآنكه هيچ نقشي در آن داشته باشم و بيآنكه در موردش از من پرسش كرده باشند. بيشتر به عكس روي ديوار آن شبيه بودهام.از اينرو بحث در مورد حجاب در واقع بحث در مورد دستكم دو نوع رهيافت و نگاه متفاوت به جهان است كه يكي از آنها همواره قرباني ديگري بوده است. يكي برداشت زناني چون من از جهان است و ديگري برداشت همان آقايان و خانمهايي كه خدمتتان عرض كردم. جهان من و نگاه من اما همواره در اسارت نگاه آنها مانده است. من محكوم بودهام كه جهان را از دريچۀ ديدگان آنها بنگرم. باور كنيد كه اگر از اين دريچه جهان زيباتر مينمود، اي بسا هيچ مشكلي نداشتم، اما نيست. جهاني كه من مجبور شدهام از دريچۀ چشم آقايان و خانمهاي مدافع حجاب كه عينك خود را همواره از آقايان غرض گرفتهاند، بنگرم، جهاني زشت، كثيف، ناامن، غير اخلاقي، پر از دروغ و پنهانكاري و سخت غير قابل اعتماد است.
چگونه ميتوانم آن مناظر را زيبا بدانم و خود را وادار كنم كه از زشتياش رو برگردانم.
ميگويند حجاب محض خاطر امنيت من است، اما من با حجاب هرگز احساس امنيت نكردهام، برعكس بيشتر احساس ناامني و در هم ريختگي و آشفتگي داشتهام. در خيابانهاي شهرهاي ما فرقي نميكند كه شب و نصف شب و حتي وسط روز با چادر بيرون بروي، يا با روسري و يا با هيچيك.
ميگويند زن با حجاب زيباتر است.
پيشترها البته منظورشان البته آن بود كه زن براي «مردان» در حجاب زيباتر است، اما اخيراً ميشنويم كه حتي در دانشكدۀ هنرهاي زيبا كه تعداد دانشجويان دختر آن از پسرها بيشتر است، دانشجويان را مجبور ميكنند كه از ماكت زن چادري به عنوان يكي از مظاهر ذوق زيبايي شناختي گرتهبرداري كنند! من در آن زيبايياي نجستهام.ميگويند عفت و تعادل جامعه با حجاب حفظ ميشود، اگر اينطور است پس بحمدالله به نظر ميرسد ما متعادلترين و عفيفترين جامعۀ كرۀ خاك باشيم. نيستيم. ما نه قائل به آن مأموريت مقدسيم و نه هرگز توجيه شدهايم كه چه كسي، كجا، چگونه و چرا اين مأموريت مقدس را بر دوش نظام اسلامي نهاده است كه حال ما زنان با پوشش خود بخواهيم آن را به انجام برسانيم.من به حجاب اجباري نه ميگويم از آنرو كه نه فاعليت مطلقي را كه در آن به من نسبت ميدهند انساني ميدانم و نه آن مفعوليت مطلق را.من نه ميخواهم و نه ميتوانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر يا بينظمي و آشفتگي آن باشم و نه آنكه با پذيرفتن آن، خود را انكار كنم. نگاه من به جهان از همان اعتباري برخوردار است كه نگاه هر موجود انساني ديگر. من و ميليونها مثل من در حجاب نه امنيت جستهايم، نه زيبايي، نه اخلاق، نه عفت و نه پاكي، و برعكس بيحجابي را هم ملازم بيعفتي و بياخلاقي و ناپاكي نميدانيم. اصلاً به نظر ما پوشش ملازم با پاكي و ناپاكي، عفت و بيعفتي، تعادل و عدم تعادل نيست. پوشش و حجاب بحثي يكسره مربوط به قدرت است. كاري به اخلاق و دين ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر