نفيسه قانيان ، اصفهان
جمعه ۲۴ تیر ۱۳۹۰ ساعت ۱۸:۳۷
خرداد ماه، باغ، خمينيشهر؛ در اين شهر كساني هستند كه تا پايان سالهاي زندگي با شنيدن اين واژهها، نوستالژي غريبي را براي خود تكرار ميكنند. كساني كه قربانيان فاجعه خمينيشهر بودند (از به كاربردن لفظ حادثه به شدت پرهيز ميكنم). تبعات فاجعه خمينيشهر، كاشان، كاشمر و گلستان به اعتقاد من تبعات نسلهاست. هم نسلي كه درگير آن شده و به جهت شرايط اجتماعي به اين نقطه رسيده است و هم نسلي كه پس از آن درگير خواهد شد.
زني كه چنين حادثهاي را در زندگي تجربه ميكند و به لحاظ تابوهاي فرهنگي از اين پس، روزهايي به مراتب سختتر از روز حادثه خواهد داشت، تا مدتها نميتواند به زندگي عادي برگردد و بسته به نوع شخصيتي كه دارد، شايد احتمالا هرگز به روزهاي شاداب گذشته خود بازنگردد. خودكشي، تحقير، تحريمهاي اجتماعي، انزوا، بدبيني، بروز عقدههاي انتقامجويانه، احساس طرد از سوي خانواده، آشنايان و اجتماع، انفعال شغلي، اعتياد، استرس، ازدواجگريزي، ترس، ضعف اعتماد به نفس، فساد، عدم اعتماد در روابط، مذهبزدگي، مهاجرتهاي مشكلآفرين و حتي شكلدهي شخصيتي بزهكار گزينههايي براي ادامه اين داستان هستند.
بيرون از درهاي آن باغ، اجتماع و آدمهاي ديگري منتظر اين افرادند. ديدها عوض ميشود، زندگيها ميپاشد و دنيا به شكل ديگري ادامه مسير ميدهد. تا سالها حتي شنيدن صدايي مشابه، ديدن يك نام، شنيدن نوعي از خنده، نوعي بو، نوعي لباس و گاه يك كلمه آنان را به فضايي پرتاب ميكند كه در تمام لحظههايشان در تلاش براي فراموش كردن آن هستند؛ البته گاهي قربانيان چنين حوادثي آنچنان محكم به زندگي خود ادامه ميدهند و اراده خداوند آنچنان به ياري آنها ميآيد كه اين اتفاق تنها تجربهاي ناخواسته و تلخ براي آنان خواهد بود، اما شرايط اجتماع در اكثر موارد داستان را اينگونه پيش نميبرد.
در قبال اين همه اتفاق و اين همه تبعات، چه پاسخي ميتوان داد؟ آيا ميتوان از اين نكته به سادگي گذشت كه مرد شاهد اين اتفاق و زن قربانيشده، نسل بعد از خود را متاثر خواهد كرد؟ زن و مردي كه وظيفه تربيت نسل بعد را بر عهده داشته اما اكنون در بدبيني محض به همه چيز قرار دارد و از خاطرهاي لعنتبار آزار ميبينند. فرزندان اين نسل با پدر و مادري روبهرو ميشوند كه در تعاريف خود و اجتماع خود شك كرده، گناهي كه بابت آن تاوان داده را نميداند، در ترسي هميشگي به سر ميبرد و نميتواند پشتوانهاي براي فرزند خود باشد. درست مثل يك كودك بايد دست او را در تاريكي گرفت،
با آرامش خواباند و به او گفت كه نترس، نترس، نترس. اما اين كابوس زنده هميشه هست. چون هيچ در بستهاي ديگر براي او به معناي امنيت نيست و زندگي خود را هر لحظه در معرض تهاجم فرض ميكند. در بيرون از اين مرزها براي زني كه چنين اتفاقي را تجربه ميكند، بهترين مشاوران روانشناس را به خدمت ميگيرند، تا سالها او را تحت نظر قرار ميدهند. به او كمك ميكنند كه شروعي دوباره را تجربه كند، با خانواده او به صورتي مجزا به مشاوره ميپردازند، نوع رفتار با قرباني حادثه را به آنها آموزش ميدهند و همه بايد او را درك كنند. او ديگر آن انسان قبلي نيست.
نه كه او را سرزنش و مخفي كنند. در ايران قربانيان اين حادثه گاه حتي از سوي خانواده خط ميخورند، از خانه فرار ميكنند يا حتي موضوع را با خانواده در ميان نميگذارند. روزي هزار بار از شكايتي كه كردهاند، پشيمان ميشوند و آرزو ميكنند راهي را پيش ميگرفتند كه قربانيان گمنام اين حوادث انتخاب كردهاند، سرپوش ميگذارند و به آبروي خود فكر ميكنند تا بزهكار ديگري با خيال راحت از اينكه شكايتي در ميان نيست به كار بيشرمانه خود در سوي ديگري از شهر ادامه دهد. از سوي خانواده متهم تهديد ميشوند، سايهاي هميشه با آنهاست، از كوچهها عبور ميكنند و به خود ميگويند: نترس، نترس، نترس.
منبع : شرق ، نفيسه قانيان ، اصفهان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر