۱۳۹۰-۰۶-۱۹

از زنانگیم شرم نمی کنم












مادرم دیگر از زنانگیم شرم نمی کنم

و خود را مرواریدی بی ارزش و بی اراده که از ترس همنوعم باید در صدف رود نمی دانم



 می خواهم گیسوانم را به باد بسپارم 


همان گیسوانی که تا پسر همسایه یا الله یا الله کنان بالای پشت بام می امد به فرمان لبهایت که گاز می گرفتی باید زیر روسری چالشان میکردم 

میخواهم دیگر قوز نکنم و دیگر نهراسم از نگاه های دیگران به سینه هائی که نورسته بودند و من تصور میکردم اینها نشان از نانجیبی من دارد 

مادرم! 


من مروارید نیستم از زن بودنم شرم ندارم
و چیزی برای در صدف بردن و مخفی کردن ندارم 


می خواهم که پدر همانطور که برادرم را با افتخار صدا میزند
 و به مهمانش معرفی میکند 



بگوید که ان دختری که با حسرت از لای در اشپزخانه چشمان براق برادرش را نگاه میکند نیز دخترم هست و من شرم ندارم از داشتن او 


می خواهم گیسوان خود را که تابیده بهم از جبر مغنعه شانه زنم 

گره از انها باز کنم 
تا گره به بختم نیفتد 
فقط به جرم زن بودنم 
میخواهم غنچه ی گل سرخی 
نه نه متنفرم از غنچه 
که نارسی اش را چماق می کردی استدلالی جهت توجیه حجابم 

میخواهم گل سرخی شگفته معطر و زیبا را چون خودم به گیسوانم بزنم 

شجاعتی را حاصل امده از دیدن زیبائی خودم در اینه اسباب کنم و 

بروم دست پسر همسایه را بگیرم و با رنگی پریده
 به چشمان از تعجب گرد شده اش خیره شوم
 و بگویم 

گناه از تو نیست که نمی دانی کار من مهرورزی است
اما اجازه نده مقهور جهل مادرانمان شویم 

همان مادرانی که مدام از ظلم مردان گفتند و سالگرد ختنه سوری پسر را گرفتند
 ولی تاریخ تولد دخترشان را بخاطر نداشتند 

همان مادرانی که قسمت خوب غذا را به دخترشان دادند که چون خدمتگذاری پسر را پذیرائی کند اما دخترها و مادر باید منتظر پدر می ماندند 

و در عین حال صبح تا شب از ظلم و ستمی که پدر در حقش می کرده می گویند 

آری میخواهم با دست لرزانم دستهای سرد پسر همسایه را بگیرم و بگویم : 

من میدانم که چیزی برای قایم کردن و خجالت کشیدن ندارم 

آیا تو می خواهی به همان بدی باشی که مادرم میگفت؟ 


هیچ نظری موجود نیست: